چرا انسان‌ها روی دو پا راه می‌روند؟

ما انسان‌ها روی دو پا راه می‌رویم، ولی تقریبا بیشتر پستانداران دیگر روی چهار پا راه می‌روند. آن اندک پستاندارانی هم که روی دو پا می‌ایستند به طریق دیگری عمل می‌کنند. برای نمونه کانگرو‌ها روی دو پا می‌جهند؛ که با راه رفتن و دویدن ما بسیار متفاوت است. گاهی برخی میمون‌ها وِ اِیپ‌ها، کمی شبیه انسان راه می‌روند. برای نمونه گاهی شامپانزه ها که نزدیک‌ترین پسرعموهای فرگشتی [تکاملی] ما هستند، روی دوپا راه می‌روند. ولی اغلب شامپانزه ها چهار دست و پا راه می‌روند. البته با انگشتان خم شده، یعنی به جای اینکه کف دست و پا را روی زمین بگذارند، با انگشتان خم شده حرکت می‌کنند. و تنها در مواقع حمل غذا یا در چمنزارهای بلند ایستاده حرکت می‌کنند.

فرگشت انسان
فرگشت [تکامل] انسان

روی دو پا ایستادن انسان، یکی از پایه ای ترین ویژگی‌های این گونه است. این پدیده باید دلایل خاصی داشته باشد. تا کنون نظریه های گوناگونی مطرح شده، که در ادامه، یک‌یک آنها را از نظر می‌گذرانیم. در پایان هم نتیجه تازه ترین پژوهشی که در این زمینه انجام شده، بررسی می‌کنیم:

آزاد شدن دست:

در سال ۱۸۷۱ چارلز داروین، طراح نظریه فرگشت (یا تکامل)، این مساله را عنوان کرد که شاید راه رفتن بر روی دوپا به خاطر آزاد شدن دست برای نگه داشتن ابزار به وجود آمده است. هر چند این می‌تواند مزیتی فرگشتی محسوب شود؛ ولی به نظر نمی‌رسد چنین بوده باشد؛ زیرا فسیل‌ها و شواهد مولکولی نشان می‌دهند که انسان‌های نخستین، حدود هفت میلیون سال پیش برای نخستین بار کم‌کم شروع به ایستادن کردند، درحالیکه در آن زمان هنوز از ابزار استفاده نمی‌کردند.

همچنین شاید دوپایی بودن به این دلیل به وجود آمده تا دست‌ها برای نگه داشت غذا و حمل نوزاد آزاد باشند.

تغییر شرایط محیطی و دید بهتر:

دگرگونی شرایط زیست‌محیطی، تاثیر شدیدی در فرگشت جانداران دارد. برخی دانشمندان معتقدند که شاید دلیل راست راه رفتن نیاکان انسان‌ها، تغییر شرایط محیطی بوده باشد. چندین میلیون سال پیش با گرم شدن آب و هوا و کاهش جنگل‌های انبوه، اجداد ما مجبور شدند تا بیشتر بر روی زمین و در فضای باز به دنبال غذا بگردند؛ و چه بسا برای پیدا کردن غذا مسافت‌های دورتری را بپیمایند. علاوه بر آن، ایستادن بر روی دوپا در این طور مناطق این مزیت را دارد که می‌توان فواصل دورتری را در ساوانا مشاهده کرد و بهتر از خطر گریخت.

گذشتن از آب:

یک نظریه دیگر هم این است که نخستین انسان‌گونه ها وقتی شروع به راه رفتن بر روی دوپا کردند که از مسیرهای آبی می‌گذشتند. شامپانزه های امروزی هم به این شکل عمل می‌کنند؛ یعنی وقتی می‌خواهند از دریاچه ای عبور کنند، روی دوپا می‌ایستند.

راه رفتن در بالای درخت:

یک نظریه جدید دیگر این است که پیشینیان انسان‌ها، نه بر روی زمین، و بلکه بر روی درخت‌ها راه رفتن روی دو پا را آغاز کرده اند. برای نمونه اورانگوتان‌های امروزی، گاهی روی شاخه های درختان ایستاده راه می‌روند و با دست‌ها در جلو شاخه ی دیگری را می‌گیرند تا تعادلشان را حفظ کنند.

خنک شدن بدن:

پیشنهاد دیگر این است که اجداد ما روی دوپا راه رفتند تا خود را خنک نگه دارند. زیرا ایستادن روی دوپا سطح پوستی را که در معرض آفتاب نیمروزی قرار دارد کاهش می‌دهد.

تصویری از آزمایش انجام شده بر روی انسان و شامپانزه. انسان برای راه رفتن در مجموع انرژی کمتری نسبت به شامپانزه مصرف می‌کند.
تصویری از آزمایش انجام شده بر روی انسان و شامپانزه. انسان برای راه رفتن در مجموع انرژی کمتری نسبت به شامپانزه مصرف می‌کند.

صرفه جویی در انرژی:

در تازه ترین پژوهشی که در سال ۲۰۰۷ انجام شد، نتایج جالبی به دست آمد. ابتدا پژوهشگران به شماری از شامپانزه ها راه رفتن روی دوپا و چهارپا روی تردمیل را آموزش دادند. سپس با گذاشتن ماسک‌‌هایی بر روی صورت آنها در هنگام راه رفتن روی تردمیل، میزان اکسیژن مصرفی و درنتیجه انرژی مصرفی را اندازه گیری کردند. داده های به دست آمده با نتیجه آزمایش مشابهی برای انسان مقایسه شد. نتایج نشان داد که برای وزن یکسان، انسان تنها یک چهارم انرژی شامپانزه را برای راه رفتن استفاده می‌کند.

نکته جالب‌تر آزمایش این بود که در میان شامپانزه ها، میزان انرژی مصرفی یکسان نبود. در برخی از شامپانزه ها میزان انرژی مصرفی در حالت دوپا بیشتر از چهارپا بود. برای دیگران میزان انرژی مصرفی در دو حالت یکسان بود. و در یک نمونه جالب، میزان انرژی مصرفی در حالت دوپا کمتر از راه رفتن روی چهارپا بود! این نکته جالبی را نشان می‌دهد. شاید در پیشینیان انسان هم، شماری شبیه به این مورد، به راه رفتن روی دوپا روی آورده باشند. با مقایسه فسیل‌های انسان‌گونه های اولیه با این مورد، تشابهاتی در ساختار اسکلتی آنها مشاهده شده است.

اینها برخی نظریه هایی بودند که تا کنون مطرح شده. امروزه نظریه آخر بیشتر مورد توجه است. داستان زندگی انسان بسیار جالب و خواندنی است. به نظر من جالب‌تر از این چیزی نیست که بدانیم کی هستیم و از کجا آمدیم. امروزه با پیشرفت دانش پاسخ بسیاری از پرسش‌های دیرین‌مان داده شده. پاسخ‌هایی که خرافات قدیمی از پاسخ دادن به آنها ناتوان بوده اند و به جای پاسخ علمی، افسانه سرایی کرده اند. برای پی بردن به برخی از پرسش‌های بنیادین درباره حیات (از جمله خودمان: گونه هوموساپینس)، این وبلاگ را دنبال کنید 😉

  • منابع سودمند به انگلیسی:

howstuffworks.com

sciencedaily.com

  • همچنین بخوانید:

فرگشت [تکامل] چیست؟

16 پاسخ

  1. خیلی جالب بود و آموزنده.

    —————
    ناباور: سپاس

  2. mer30… vaghan jaleb bood va lezzat bordam az khoondanesh!

    —————
    ناباور: سپاس از لطفتان.

  3. salam,kheiliiii jaleb bud.mishe dar morede shabih saziam sohbat konid?! mamnun misham.

    —————
    ناباور: سپاس دوست عزیز. شبیه سازی (کلونینگ) هم بسیار جالب است. فید وبلاگ را دنبال کنید. در این‌باره نیز خواهم نوشت.

  4. بسی چیزها فرا آموختیم
    جالب بود
    ممنون

    —————
    ناباور: سپاس. خوشحالم که مفید بوده.

  5. عالی بود

    —————
    ناباور: سپاس

  6. من از این که کاملتر شده بیشتر خوشم میاد

    —————
    ناباور: لول! البته این عکس واقعی‌تره! درست می‌گید 🙂

  7. من یک کامنت (در واقع دوتا) برای این پست گذاشتم، ولی چون لینک داشته فکر میکنم اسپم شده 😦

    —————
    ناباور: نمیدونم چرا رفته بود تو اکیسمت. اضافه شد.

  8. فرید وجدی دانشمند؛ در دایرهالمعارف ماده(دور)بعد از نقل نظریهی داورین بر پایهی چهارگانه میگوید:« دانشمندان این نظریه را از سه راه نقد کردهاند. اول اینکه از هزاران سال قبل تا بحال هیچ گونه ارتقایی از نسلی به نسل دیگر مشاهده نشده است. دوم اینکه حلقههای واسطه بین نسلها اکثراً مفقود و کسی از آنها خبری ندارد. مثلا چه کسی حیوانی را دیده است که پائینتر از انسان و مترقیتر از میمون باشد؟ در بقیهی انواع نیز چنین سئوالی مطرح است. و نشان میدهد که تسلسل پیدایش نسلها از همدیگر و تحول انواع امری تخیلی و یا واقع مطابقت ندارد. سوم اینکه عمر زمین برای آن همه تغییرات و تحولات کافی نمیباشد.»
    ورگو طبیعیدان معروف آلمانی در کتاب نوع انسانی میگوید:« بر من لازم است اعلام کنم که تمام ترقیاتی که در علم انتریولوژی حاصل گردیده، قرابت خیالی میان انسان و میمون را تکذیب میکند و کم کم آن را از درجهی احتمال هم بیرون میبرد. زیرا وقتی در حفریات عهد چهارم دقت کنیم میبینیم انسانهای آنوقت هم کاملاً مانند ما بودهاند. بلکه کلههای آنها که در حفریات پیدا کردهایم، خیلی بهتر از کلههای ماست و چه خوب بود کلههای ما هم به اندازهی آنها دارای حجم بود. و باز اضافه میکند که به جرأت میتوان گفت افراد ناقصالخلقه در زمان ما زیادتر از آن زمانهاست. بلکه تا بحال در حفریات عهد چهارم ناقص الخلقه دیده نشده است.»
    لاریت دانشمند جمجمهشناس میگوید:« مدل کهنترین بقایای انسانی همانهائی است که در غارهای اتجیس و مندرال بدست آمده است و یگانه فرق میان آنها و انسان کنونی همان برآمدگی خفیفی است که در اطراف چشم آنها دیده میشود. اکنون هزار سال از دوران این بقایا میگذرد و کوچکترین تحولی در آفرینش انسان رخ نداده است. هرگاه بگوئیم که انسان روزی بصورت پستترین جاندار بوده و طی سالیان درازی به صورت نوع کامل کنونی گردیده است باید عمر زمین را بیش از آنچه تا کنون حدس میزند پیش ببریم . تادر این زمان ممتد آن موجود ضعیف بتواند مراحل تکامل خود را طی نماید.»
    گرچه پس از پیدایش چند جمجمه انسان مربوط به 300 هزار سال قبل در چین، باستانشناسان معتقد بودند بشر نخستین در جاوه زندگی میکرده ولی در روز جمعه 7 ژونیه 1959 هنگامی که دکتر لوئیس لی کی و همسرش در شرق آفریقا مشغول کاوش و تحقیق بودند جمجمهای پیدا کردند که مربوط به دو میلیون سال قبل بود. آنها برای اکتشاف خود، نام زینج آنتروپس را که به معنی انسان آفریقا میباشد انتخاب کردند. دکتر لی کی و همسرش دریافتند که زینجها ابداً مثل میمون نبودهاند بلکه انسانی بودهاند با مشخصات تقریباً مثل ما. آنها ایستاده راه میرفتند سرشان را بالا نگه میداشتند، و از شکل ستون فقراتی که بعداً پیدا شده، ثابت گردید که ترکیب ساختمان بدن آنها با میمون کاملاً فرق داشته حتی سقف دهان آنها کاملاً شبیه انسان بود و سی و سه دندان به طور منظم و گرد در جای خود قرار داشت. در کاوشهای بعدی این دو دانشمند تواستند دو استخوان ساق را پیدا کنند که نشان میداد زبنجها ساقهای قوی، کوتاه و بر عضلهای داشتند و برای زنده ماندن در مقابل حیوانات خطرناک و غولپیکر آنروز ابتدا از هوش و سپس از قدرت خود حداکثر استفاده را میبردند.

    نظر جمعی از دانشمندان در مورد نظریه تکامل:
    پروفسور ابراهیم حورانی دانشمند زبانشناسی در رسالهای تحت عنوان روش فلاسفه در ردنشو و ارتقا میگوید: «دانشمندان نه تنها نظر داورین را به اثبات نرساندهاند. بلکه آن را رد کردهاند و با ان که میداستند وی به مدت بیست سال در این زمینه تحقیق کرده است. بر او خرده گرفتند. از جملهی این دانشمندان یکی والاس اسات که میگوید:(تکاملی که معلول انتخاب طبیعی باشد در مورد انسان صدق نمیکند و بایستی او را موجودی مستقل شناخت.)
    دانشمند بعدی فیرخومی میگوید: (برای ما آشکار شده که میان انسان و میمون فرق اساسی وجود دارد و نمیتوان انسان را از نسل آن یا حیوانات دیگری پنداشت.)
    میفرت میگوید: (به هیچ وجه امکان ندارد مذهب داورین را تأیید کنیم بلکه آن را همیشه در ردیف افکاری بچهگانه خواهیم داشت)
    هکسلی میگوید( طبق ادالهای که در دست داریم هنوز روشن نشده است که نوعی از گیاهان و حیوانات به سبب انتخاب طبیعی یا مصنوعی پدید آمده باشند.) و باز میگوید: (البته انسان فقط انسان است و در انسانیت خود هم یگانه و بینظیر میباشد)
    پرفسور تندل میگوید: (شکی نیست کسانیکه به تکامل عقیده پیدا کردهاند نمیدانند که این موضوع بر اساس یک سلسله مقدماتی استوار گشته که هنوز مورد قبول واقع نگشته بیگفتگو نیست که باید عقیدهی داروین را دگرگون ساخت.)
    در این رساله پروفسور حورانی طرفداران مکتب تکامل را به سه دسته تقسیم میکند.
    1) منکرین: خدا را انکار کرده و همهی تکامل را وابسته به نیرویی نهفته، در ذات ماده نسبت میدهند.
    2) لاادریون: خدا را به اثبات و نه نفی میکنند.
    3) خداپرستان : الف)میمون را جد انسان پنداشتهاند. ب) انسان را موجودی مستقل و مخلوق پروردگار میدانند.
    استاد حورانی راجع به انتخاب طبیعی گفته است: (طبیعت تنها در موجودات تأثیر و دیگر قادر نیست معلولی را بوجود آورد میتواند چشمی را کور کند ولی در پدید آمدن چشم نمیتواند نقش داشته باشد. مکتب داروین چنین اقتضا میکند که انواع عالی و پست در طول هم واقع شده باشند. در حالیکه هم در موجودات زندهی فعلی و هم در نسلهای انقراض یافته میبینیم که آنها در عرض نیز اجتماع کردهاند.)
    پروفسور Dobzhansky اعتراف کرده)شکی نیست که جنبههای تاریخی و عوامل اصلی جریان تکامل هنوز به طور کامل معلوم نشده است. علل و عواملی که برای پیشرفت نوع بشر شمردهاند بسیار مبهم و تاریک است و نتایج ضعیفی از آن گرفته میشود.)
    کلارک در کتاب گواهی فسیل برای تکامل تدریجی بشر به سال 1964 میگوید: (شانس پیدا شدن فسیل از اجداد واقعی و حتی نمایش دهندهایی از گروه جغرافیای محلی که اجداد حقیقی ما را ثابت کند آنقدر کم است که اصولاً قابلیت و ارزش تصور هم ندارد.)
    دانشمند معروف انگلیسی به نام دیوز L.M.Davies دربارهی کتاب اصل انواع داروین که در سال 1859 منتشر کرد میگوید(تنها در این کتاب بیش از 800 جملهی شرطی از قبیل بیایید فرض کنیم، ممکن است حدس بزنیم و غیره وجود دارد.)
    خود داروین در فصل 6 کتاب اصل انواع میگوید: (قبل از اینکه خواننده به این قسمت از کار من برسد مشکلات زیادی به او هجوم خواهند آورد البته بعضی از آنها به قدری جدی و موجه است که باید اعتراف کنم هم اکنون نیز به سختی میتوانم خود دریابرهی آنها فکر کنم و دچار تردید نشوم.)
    بیولوژیست فرانسوی ژان رستان Rostand میگوید( تئوری تکامل افسانه پریان برای بزرگسالان است)
    گراسه P.P.Grasse عضو آکادمی علوم فرانسه میگوید: (هیچ بعید نیست که سرانجام، بیولوژی عنان و زبان تفسیر را در این باره به دست متافیزیک بسپارد.)
    محمود بهزاد استاد علم تکامل با وجود اعتقاد به اینکه انسان میمون اشتغال پیدا کرده است در آخر کتاب داروینیسم خود خلاصهی نظریات دانشمندان را در چند جمله خلاصه کرده میگوید:« تغییرپذیری جاندارن، چه مصنوعاً به طور طبیعی مورد اتفاق است. ردههای جانوران چون در زمانهای بسیار قدیم صورت گرفته، متاسفانه آزمایش مستقیمی روی آنها نمیتوانیم بکنیم و به عمل نیامده ولی دیرینشناسی، تشریح مقایسهای و جنینشناسی، پیدایش آنها را از طریق تبدل تا حدی تایید میکند. ولی راجع به شاخهها باید اقرار کرد که هیچیک از نظریات علمای طبیعی، کافی برای بیان آن نیست و این هماهنگی غیر قابل انکاری که بین موجودات وجود دارد نمیتواند تصادفی باشد زیرا جهش همیشه با حذف عضو همراه است، با تولید عضو هم همراه نیست. بنابراین وقتی ما برای توضیح عضو نمیتوانیم نظری بگوییم، درباره شاخه جانوران و تبدیل آنها به یکدیگر بکلی کمیتان لنگ است.»
    دکتر حلیم عطیه سوریال پزشک پایه یک زندان اسیوط (یکی از شهرهای مصر) در سال 1937 کتابی تحت عنوان ویرانی عقیده داروین و اثبات عملی آفرینش منتشر کرد:
    دکتر در این کتاب به اشتباه برخی که میپندارند تنها رجال مذهبی منکر عقیده تکاملند، توجه خاصی داشته چون در میان دانشمندان بزرگ طبیعی، کسانی از قبیل استادویالتون Wiallcton رئیس دانشکده پزشکی و استاد جنینشناسی در مونپلیه فرانسه و پروفسور کاترفاژ مدیر موزه تاریخ طبیعی درپاریس این مکتب را رد کردهاند.
    کاترفاژ میگوید: ( ما نمیدانیم چگونه انواع مختلف مارها بوجود آمدند ولی این را میدانیم که انها قابل تبدیل به انواع دیگر نیستند و داروین و لامارک قطعاً ناموس آفرینش را دربارهی آنها کشف نکردهاند.
    دکتر سوریال اضافه میکند تمام این گونه عوامل حتی قادر نیستند که یک مار را به شکل دیگر درآورند. تمام تغییراتی که امکان وقوع دارد سطحی بوده و هرگز به رات اصلی حیوان و گیاه راه نبردهاند. همچنین در ادامه دکتر سوریال اشاره میکند: حلقهی گمشده تنها بین انسان و حیوانات پست تراز او مفقود نگشته است و ما همچنان به دنبال چنین حلقهای در بین تمام حیوانات میگردیم.
    در اینجا یک مسئله ساده و منطقی وجود دارد و آنهم این است که باید بفهمیم این حلقهای که طرفداران تبدل انواع ادعا کرده و میگویند بین انسان و میمون مفقودالاثر گردیده و معتقدند او موجودی ضعیف العقلتر از فعلی بوده، با آن همه ضعف جسمانی و عقلی چگونه توانسته است در محیطی که پر از حیوانات درنده بوده زیست کند پس نتیجه میگیریم.
    1) مکتب داروین رد و خلاف دین است.
    2) رد این مکتب به دلیل کافی نبودن ادله آن است.
    3) برتری داشتن ادلههای مخالف آن برادلههائی که آن را تأیید میکند.
    پس بیایید این نظریه اغراقآمیز را رها سازیم که میگوید: در خلال صد میلیون سال اشیا زیادی بوجود میآید میگوییم اگر در ظرف یک سال اصلاً چیزی پدید نیایید و کمترین اثری از آن نباشد هیچگونه دلیلی نداریم که اگر یک سال را صد میلیون سال یا ده هزار میلیون سال و بیشتر از آن کنیم آنوقت چیزی سر از نقاب عدم بر میآورد و وجود پیدا میکند.

  9. فرید وجدی دانشمند؛ در دایرهالمعارف ماده(دور)بعد از نقل نظریهی داورین بر پایهی چهارگانه میگوید:« دانشمندان این نظریه را از سه راه نقد کردهاند. اول اینکه از هزاران سال قبل تا بحال هیچ گونه ارتقایی از نسلی به نسل دیگر مشاهده نشده است. دوم اینکه حلقههای واسطه بین نسلها اکثراً مفقود و کسی از آنها خبری ندارد. مثلا چه کسی حیوانی را دیده است که پائینتر از انسان و مترقیتر از میمون باشد؟ در بقیهی انواع نیز چنین سئوالی مطرح است. و نشان میدهد که تسلسل پیدایش نسلها از همدیگر و تحول انواع امری تخیلی و یا واقع مطابقت ندارد. سوم اینکه عمر زمین برای آن همه تغییرات و تحولات کافی نمیباشد.»
    ورگو طبیعیدان معروف آلمانی در کتاب نوع انسانی میگوید:« بر من لازم است اعلام کنم که تمام ترقیاتی که در علم انتریولوژی حاصل گردیده، قرابت خیالی میان انسان و میمون را تکذیب میکند و کم کم آن را از درجهی احتمال هم بیرون میبرد. زیرا وقتی در حفریات عهد چهارم دقت کنیم میبینیم انسانهای آنوقت هم کاملاً مانند ما بودهاند. بلکه کلههای آنها که در حفریات پیدا کردهایم، خیلی بهتر از کلههای ماست و چه خوب بود کلههای ما هم به اندازهی آنها دارای حجم بود. و باز اضافه میکند که به جرأت میتوان گفت افراد ناقصالخلقه در زمان ما زیادتر از آن زمانهاست. بلکه تا بحال در حفریات عهد چهارم ناقص الخلقه دیده نشده است.»
    لاریت دانشمند جمجمهشناس میگوید:« مدل کهنترین بقایای انسانی همانهائی است که در غارهای اتجیس و مندرال بدست آمده است و یگانه فرق میان آنها و انسان کنونی همان برآمدگی خفیفی است که در اطراف چشم آنها دیده میشود. اکنون هزار سال از دوران این بقایا میگذرد و کوچکترین تحولی در آفرینش انسان رخ نداده است. هرگاه بگوئیم که انسان روزی بصورت پستترین جاندار بوده و طی سالیان درازی به صورت نوع کامل کنونی گردیده است باید عمر زمین را بیش از آنچه تا کنون حدس میزند پیش ببریم . تادر این زمان ممتد آن موجود ضعیف بتواند مراحل تکامل خود را طی نماید.»
    گرچه پس از پیدایش چند جمجمه انسان مربوط به 300 هزار سال قبل در چین، باستانشناسان معتقد بودند بشر نخستین در جاوه زندگی میکرده ولی در روز جمعه 7 ژونیه 1959 هنگامی که دکتر لوئیس لی کی و همسرش در شرق آفریقا مشغول کاوش و تحقیق بودند جمجمهای پیدا کردند که مربوط به دو میلیون سال قبل بود. آنها برای اکتشاف خود، نام زینج آنتروپس را که به معنی انسان آفریقا میباشد انتخاب کردند. دکتر لی کی و همسرش دریافتند که زینجها ابداً مثل میمون نبودهاند بلکه انسانی بودهاند با مشخصات تقریباً مثل ما. آنها ایستاده راه میرفتند سرشان را بالا نگه میداشتند، و از شکل ستون فقراتی که بعداً پیدا شده، ثابت گردید که ترکیب ساختمان بدن آنها با میمون کاملاً فرق داشته حتی سقف دهان آنها کاملاً شبیه انسان بود و سی و سه دندان به طور منظم و گرد در جای خود قرار داشت. در کاوشهای بعدی این دو دانشمند تواستند دو استخوان ساق را پیدا کنند که نشان میداد زبنجها ساقهای قوی، کوتاه و بر عضلهای داشتند و برای زنده ماندن در مقابل حیوانات خطرناک و غولپیکر آنروز ابتدا از هوش و سپس از قدرت خود حداکثر استفاده را میبردند.

    نظر جمعی از دانشمندان در مورد نظریه تکامل:
    پروفسور ابراهیم حورانی دانشمند زبانشناسی در رسالهای تحت عنوان روش فلاسفه در ردنشو و ارتقا میگوید: «دانشمندان نه تنها نظر داورین را به اثبات نرساندهاند. بلکه آن را رد کردهاند و با ان که میداستند وی به مدت بیست سال در این زمینه تحقیق کرده است. بر او خرده گرفتند. از جملهی این دانشمندان یکی والاس اسات که میگوید:(تکاملی که معلول انتخاب طبیعی باشد در مورد انسان صدق نمیکند و بایستی او را موجودی مستقل شناخت.)
    دانشمند بعدی فیرخومی میگوید: (برای ما آشکار شده که میان انسان و میمون فرق اساسی وجود دارد و نمیتوان انسان را از نسل آن یا حیوانات دیگری پنداشت.)
    میفرت میگوید: (به هیچ وجه امکان ندارد مذهب داورین را تأیید کنیم بلکه آن را همیشه در ردیف افکاری بچهگانه خواهیم داشت)
    هکسلی میگوید( طبق ادالهای که در دست داریم هنوز روشن نشده است که نوعی از گیاهان و حیوانات به سبب انتخاب طبیعی یا مصنوعی پدید آمده باشند.) و باز میگوید: (البته انسان فقط انسان است و در انسانیت خود هم یگانه و بینظیر میباشد)
    پرفسور تندل میگوید: (شکی نیست کسانیکه به تکامل عقیده پیدا کردهاند نمیدانند که این موضوع بر اساس یک سلسله مقدماتی استوار گشته که هنوز مورد قبول واقع نگشته بیگفتگو نیست که باید عقیدهی داروین را دگرگون ساخت.)
    در این رساله پروفسور حورانی طرفداران مکتب تکامل را به سه دسته تقسیم میکند.
    1) منکرین: خدا را انکار کرده و همهی تکامل را وابسته به نیرویی نهفته، در ذات ماده نسبت میدهند.
    2) لاادریون: خدا را به اثبات و نه نفی میکنند.
    3) خداپرستان : الف)میمون را جد انسان پنداشتهاند. ب) انسان را موجودی مستقل و مخلوق پروردگار میدانند.
    استاد حورانی راجع به انتخاب طبیعی گفته است: (طبیعت تنها در موجودات تأثیر و دیگر قادر نیست معلولی را بوجود آورد میتواند چشمی را کور کند ولی در پدید آمدن چشم نمیتواند نقش داشته باشد. مکتب داروین چنین اقتضا میکند که انواع عالی و پست در طول هم واقع شده باشند. در حالیکه هم در موجودات زندهی فعلی و هم در نسلهای انقراض یافته میبینیم که آنها در عرض نیز اجتماع کردهاند.)
    پروفسور Dobzhansky اعتراف کرده)شکی نیست که جنبههای تاریخی و عوامل اصلی جریان تکامل هنوز به طور کامل معلوم نشده است. علل و عواملی که برای پیشرفت نوع بشر شمردهاند بسیار مبهم و تاریک است و نتایج ضعیفی از آن گرفته میشود.)
    کلارک در کتاب گواهی فسیل برای تکامل تدریجی بشر به سال 1964 میگوید: (شانس پیدا شدن فسیل از اجداد واقعی و حتی نمایش دهندهایی از گروه جغرافیای محلی که اجداد حقیقی ما را ثابت کند آنقدر کم است که اصولاً قابلیت و ارزش تصور هم ندارد.)
    دانشمند معروف انگلیسی به نام دیوز L.M.Davies دربارهی کتاب اصل انواع داروین که در سال 1859 منتشر کرد میگوید(تنها در این کتاب بیش از 800 جملهی شرطی از قبیل بیایید فرض کنیم، ممکن است حدس بزنیم و غیره وجود دارد.)
    خود داروین در فصل 6 کتاب اصل انواع میگوید: (قبل از اینکه خواننده به این قسمت از کار من برسد مشکلات زیادی به او هجوم خواهند آورد البته بعضی از آنها به قدری جدی و موجه است که باید اعتراف کنم هم اکنون نیز به سختی میتوانم خود دریابرهی آنها فکر کنم و دچار تردید نشوم.)
    بیولوژیست فرانسوی ژان رستان Rostand میگوید( تئوری تکامل افسانه پریان برای بزرگسالان است)
    گراسه P.P.Grasse عضو آکادمی علوم فرانسه میگوید: (هیچ بعید نیست که سرانجام، بیولوژی عنان و زبان تفسیر را در این باره به دست متافیزیک بسپارد.)
    محمود بهزاد استاد علم تکامل با وجود اعتقاد به اینکه انسان میمون اشتغال پیدا کرده است در آخر کتاب داروینیسم خود خلاصهی نظریات دانشمندان را در چند جمله خلاصه کرده میگوید:« تغییرپذیری جاندارن، چه مصنوعاً به طور طبیعی مورد اتفاق است. ردههای جانوران چون در زمانهای بسیار قدیم صورت گرفته، متاسفانه آزمایش مستقیمی روی آنها نمیتوانیم بکنیم و به عمل نیامده ولی دیرینشناسی، تشریح مقایسهای و جنینشناسی، پیدایش آنها را از طریق تبدل تا حدی تایید میکند. ولی راجع به شاخهها باید اقرار کرد که هیچیک از نظریات علمای طبیعی، کافی برای بیان آن نیست و این هماهنگی غیر قابل انکاری که بین موجودات وجود دارد نمیتواند تصادفی باشد زیرا جهش همیشه با حذف عضو همراه است، با تولید عضو هم همراه نیست. بنابراین وقتی ما برای توضیح عضو نمیتوانیم نظری بگوییم، درباره شاخه جانوران و تبدیل آنها به یکدیگر بکلی کمیتان لنگ است.»
    دکتر حلیم عطیه سوریال پزشک پایه یک زندان اسیوط (یکی از شهرهای مصر) در سال 1937 کتابی تحت عنوان ویرانی عقیده داروین و اثبات عملی آفرینش منتشر کرد:
    دکتر در این کتاب به اشتباه برخی که میپندارند تنها رجال مذهبی منکر عقیده تکاملند، توجه خاصی داشته چون در میان دانشمندان بزرگ طبیعی، کسانی از قبیل استادویالتون Wiallcton رئیس دانشکده پزشکی و استاد جنینشناسی در مونپلیه فرانسه و پروفسور کاترفاژ مدیر موزه تاریخ طبیعی درپاریس این مکتب را رد کردهاند.
    کاترفاژ میگوید: ( ما نمیدانیم چگونه انواع مختلف مارها بوجود آمدند ولی این را میدانیم که انها قابل تبدیل به انواع دیگر نیستند و داروین و لامارک قطعاً ناموس آفرینش را دربارهی آنها کشف نکردهاند.
    دکتر سوریال اضافه میکند تمام این گونه عوامل حتی قادر نیستند که یک مار را به شکل دیگر درآورند. تمام تغییراتی که امکان وقوع دارد سطحی بوده و هرگز به رات اصلی حیوان و گیاه راه نبردهاند. همچنین در ادامه دکتر سوریال اشاره میکند: حلقهی گمشده تنها بین انسان و حیوانات پست تراز او مفقود نگشته است و ما همچنان به دنبال چنین حلقهای در بین تمام حیوانات میگردیم.
    در اینجا یک مسئله ساده و منطقی وجود دارد و آنهم این است که باید بفهمیم این حلقهای که طرفداران تبدل انواع ادعا کرده و میگویند بین انسان و میمون مفقودالاثر گردیده و

  10. منتظر پاسخ شما دوست عزیز هستم

    —————
    ناباور: درود دوست عزیز. من بسیار دوست می‌دارم که تمامی اشکالات متنی را که آورده اید شرح دهم. چون مسائل مطرح شده از بدفهمی های رایج است و روشن ساختن این اشتباهات بسیار مفید واقع خواهد شد. اگر دقت کنید من چند وقتی است که به روز نشده ام و متاسفانه فرصت آن را ندارم. باز خواهم گشت و درباره این موضوعات بسیار جالب خواهم نوشت. خوشحال می‌شوم دنبال کنید.

    شاد و پیروز باشید

  11. جواب این مدرک اگه میشه میدین سوال ایجاد کرده

    —————
    ناباور: درود دوست عزیز. پیش از پاسخ به این مطلب باید مقدمات فرگشت را توضیح دهم و سپس در پست های بعدی اشکالات این متن را آشکار کنم. این است که شاید کمی طول بکشد. ممنون می‌شوم شکیبا باشید.
    با سپاس

  12. درود

    جناب مدرک تمام این مطالب طول و درازی که احتمالا زحمت نوشتنش رو نکشیدید،بلکه کپی پیست کردید!!مغالطات و کج فهمی های بسیار مضحک نسبت به تئوری فر گشت است!

    از ابتدا با مغلطه و فقر علمی آغاز می شود،همینطور ادامه پیدا می کند و همینطور به اتمام می رسد!

    فرصت پاسخگویی به همه یاوه های این متن نیست….. اما نقدی بر آنچه نوشتید:

    در ابتدای سخن از قول فلان دانشمند!!!گفته اید:

    «دانشمندان این نظریه را از سه راه نقد کردهاند. اول اینکه از هزاران سال قبل تا بحال هیچ گونه ارتقایی از نسلی به نسل دیگر مشاهده نشده است. دوم اینکه حلقههای واسطه بین نسلها اکثراً مفقود و کسی از آنها خبری ندارد. مثلا چه کسی حیوانی را دیده است که پائینتر از انسان و مترقیتر از میمون باشد؟ در بقیهی انواع نیز چنین سئوالی مطرح است»

    1.فرگشت در طی هزاران سالی که برای انسان ملموس است انجام نمی پذیرد،این کوته بینی و نادانی ناباوران نسبت به فرگشت است که پدیده انتخاب طبیعی و باز تولید گونه های حیات را با عمر کوتاه خود و همین تاریخ چند هزلر ساله که به یاد می آورند محاسبه می کنند!حال آنکه فرگشت طی صدها هزار و حتی عموما میلیون ها سال اتفاق می افتد.

    2.آیا کسی از وجود میانی های انسان در گذشته دور آگاهی ندارد؟!!خلاف آنچه از عده ای نادان به نام به اصطلاح دانشمند نقل کردید ،کشف هزاران قطعه از استخوانهای جمجمه و همچنین آرواره هومو هابیلیس ها،هومو ارکتوس ها،نئاندرتال ها،انسان های پکن و جاوا….متعلق به میلیون ها تا صدها و ده ها هزار سال پیش که بر خلاف انتظار و ادعای آن به اصطلاح دانشمندانی که نام بردید دارای تفاوت های آشکار با فنوتیپ صورت انسان امروزی( هومو سیپینس) هستند تردیدها در مورد میانی های انسان را از بین برده است!این تفاوت ها به قدری آشکار است که برای دیدنش تنها نیاز به دو عدد چشم دارید!اما انسان چسبیده به خرافات چشمانش را می بند تا نبیند،بعد می گوید نیست!!!

    بهر حال اگر دارای چشمان بینا هستید به لینک زیر بروید و تفاوت آشکار جمجمه های 5 نوع هومونید(گونه انسان) را ببینید!

    http://www.sculpturegallery.com/sculpture/hominid_series_of_five_skulls.html

    http://www.bjwinslow.com/gallery/slideshow.php?set_albumName=fossilskulls

    3.و اما بقیه انواع که گفتید!اوه!عجب گاف بزرگی!!!!

    از بد حادثه(البته برای مخالفان فرگشت) میانی ها در میان تمامی انواع حیات از میان نرفته اند!و در دنیای امروز نیز گونه هایی از حیات وجود دارند که میانهایشان نیز هم چنان منقرض نشده اند!

    این گونه های حیات را که همچنان میانی هایشان موجود است و با آن دسته از میانی ها که نزدیکی بیشتری دارند توان آمیزش جنسی و تولید مثل دارند را گونه های حلقوی می نامند!

    پروفسور ریچارد داوکینز در دو کتاب به نام های «پروژه ایپ های بزرگ» و «داستان نیاکان» دستکم دو نمونه از این گونه های حلقوی را بر شمرده است!

    یکی مرغ های نوروزی و دیگری نوعی از سمندر ها.

    برای کوتاه کردن سخن تنها به شرح یکی از این دو نمونه بسنده می کنم.

    مرغ های نوروزی از خانواده گاکی ها(عینا از مقاله شکاف ها در ذهن به قلم پروفسور داوکینز نقل می کنم!)

    «یکی از بهترین نمونه های شناخته شده، مقایسه ی «گاکی شمالی» با «گاکی پشت سیاه» کهتر است.در بریتانیا این دو گونه کاملا متمایز هستند و هر کسی با توجه به رنگ و شکلشان می تواند آنها را از هم بازشناسد. ولی اگر جمعیت گاکی های شمالی را از سمت مغرب دورتادور نیمکره ی شمالی [از بریتانیا] به سمت آمریکای شمالی و سپس از طریق آلاسکا به سیبری و بازگشت به اروپا دنبال کنید؛ متوجه پدیده ی جالبی می شوید. شباهت «گاکی شمالی» در این مسیر به گاکی شمالی اصلی ، کمتر و کمتر و به گاکی پشت سیاه کهتر، بیشتر و بیشتر می شود. تا آنجا که سر دیگر حلقه ای که از گاکی شمالی آغاز شده بود، در بازگشت به اروپا به گاکی پشت سیاه کهتر تبدیل می شود. در هر مرحله از این حلقه، پرندگان به اندازه ی کافی به همسایگان خود شبیه هستند تا بتوانند با آنها تولید مثل کنند. ولی زمانی که در اروپا به پایان این طیف پیوسته می رسیم، گاکی شمالی موجود در آنجا قادر به تولید مثل با گاکی پشت سیاه کهتر نیست. در حالی که آنها از طریق حلقه ی پیوسته ای در دورتادور قطب شمال به هم وابسته اند. تنها نکته ی شایان توجه گونه های حلقوی این است که میانی ها هنوز زنده هستند. همه ی جفت گونه های مرتبط، به طور بالقوه گونه های حلقوی هستند. وجود میانی ها تنها یک بار لازم است و از قضا در بیشتر موارد میانی ها باقی نمانده اند.»

    نمونه سمندرها هم پیشکش!

    و اما نوشته اید:

    «سوم اینکه عمر زمین برای آن همه تغییرات و تحولات کافی نمیباشد»

    با این گفته همه زمین شناسان از آموخته های خود نا امید شدند و دانش زمین شناسی را بخاطر این سخن گهر بار رها خواهند کرد!

    بله اگر قرار است عمر زمین چنان که در تورات و انجیل آمده 10000 سال باشد،مسلم است که برای فرگشت حتی یک گونه نیز کفایت نخواهد کرد!!!

    اما علوم کیهان شناسی،فیزیک،شیمی و زمین شناسی به شواهد مستدل به ما می گویند که عمر این سیاره 4 میلیارد سال است و پس از تشکیل حیات بر روی زمین در بیش از 3 میلیارد سال پیش،بلافاصله روند فرگشت با 3 کارکرد variation(دگرگونی)،production & reproduction(تولید و باز تولید) و natural selection (انتخاب طبیعی) آغاز گردیده است.

    آیا 3 میلیارد سال برای فرگشت گونه ها زمانی کمیست؟!!!!

    پاسخ باقی مغالطات و کج فهمی های خنده دار در این متن هم در پاسخی که دادم موجود هست….

    گفتنی ها پیش از این است،ام…..در پایان

    تئوری فرگشت یک تئوری نظام مند دارای هزاران سند برای اثبات است و امروزه با وجود مدارک و شواهد آشکار و همچنین همراهی این تئوری با علم ژنتیک نوین که کاملا تاییدگر فرگشت است انکار آن تنها از کسانی بر می آید که به سبب دل نکندن از جهل عصر سپری شده خرافات چشمانشان را به روی واقعیت می بندند!

    با سپاس بسیار از ناباور گرامی

    —————
    ناباور: با درود فراوان به دانش‌پژوه گرامی
    بسیار عالی توضیح دادید و روشنگری کردید. خوشحالم که دوست آگاه و دانشمندی چون شما به نقد این مطالب پرداخته. من هم تصمیم دارم که کم کم از این اشتباه های رایج پرده گشایی کنم. البته وقت کم هست و به نظر من پیشنیازهایی لازم است که کم کم باید عنوان شوند. باز هم سپاس.

    به نظر من بد نیست این کامنت خوب را به عنوان پستی وبلاگی منتشر کنید.

    شاد و پیروز باشید

  13. […] چرا انسان‌ها روی دوپا راه می‌روند؟ […]

  14. […] چرا انسان‌ها روی دوپا راه می‌روند؟ […]

برای ناشناس پاسخی بگذارید لغو پاسخ